سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوم دبستان(1351)

 سال دوم دبستان بودم (1351). عید بود ودایی خدا بیامرز وخانواده اش مهمان ما بودند(از مشهد آمده بودند) . پسر های داییم محمود ومسعود (به ترتیب سه ویک سال از من بزرگترند) خیلی شیطون بودند ومدام در حال دویدن .تکلیف ریاضی عید من هم نوشتن از عدد یک تا ده هزار بود ! پچه های دایی وقتی دیدند که مشغول نوشتن هستم وخیلی هم آهسته می نویسم پیشنهاد دادند که محمود به جای من این کار را بکند چون خیلی سریع می نویسد وآنطور که من می نوشتم تمام تعطیلات درگیر بودیم .من هم از روی سادگی ویا بهتر بگویم از روی بلاهت پذیرفتم .خلاصه آقا محمود با دستخطی بی نظیر که زشت تر از آن را نمی توان پیدا کرد(آن زمانها می گفتیم دست خط خرچنگ قورباغه) ظرف چند ساعت قال قضیه را کند(ذهی خیال باطل). اما بعد از تعطیلات معلمم وقتی این شاهکار را دیدبلافاصله گفت این راخودت نوشتی ؟ ومن هم که در صداقت بی نظیر بودم وبه عبارتی ،از بس که راستگو بودم دیگر گندش را در آورده بودم واز آنجا که فهمیدم معلمم فهمیده وحس کردم با این تقلب شخصیتم درذهن معلمم خدشه دار شده است. با شرمساری گفتم نه !!!!!!!!!

خلاصه با حکم معلم مجبور شدم از یک تا ده هزار را بنویسم !!!!!!!

بعد از انجام تکلیف وبه قولی تنبیه خیلی خوشحال بودم، چرا که معلمم لبخندی زد ودستی به سرم کشید وفکر کردم اعتبار قبلی را پیش معلمم به دست آورده ام چرا که اورا دوست داشتم واونیز مرا دوست داشت وبهترین شاگردش بودم.

اما  این ماجرا برای من کودک خردسال بی شیله پیله ،درسی فراموش نشدنی بود و به دنبال آن یک سری اصول اخلاقی را ملکه ذهن خود قراردادم وهنوز بعد از حدود 44 سال خود را به آنها مقید می دانم :

1-ابتداهر تکلیف وتعهدی را انجام بده وکارهای دیگر را بعداً.

2- تقلب نکن تا تنبیه نشوی .

3-از کاری که شرمساری دارد پرهیز کن تا جلوی کسی که دوستش داری ودوستت دارد حقیر نشوی.

4-راست بگو حتی اگر به ضررت تمام شود(بعد ازپذیرفتن اشتباه وانجام تکلیف انگار کوهی از روی دوشم برداشته شد .لبخند و اعتماد معلمم به من ،عاشقانه به عمق وجودم نفوذ کرد ).

5-سرخوشی ها زود گذرند ودنیای نظم وتعهد با جدیت پایدارند.

6-اشتباهاتت را به گردن کسی نیانداز ومسئولیت کارهایت را به عهده بگیر (محمود با صداقت کودکانه در فکر کمک به من بودوطفلک خیلی زحمت کشید ومن خودم با پذیرش پیشنهاد او این خبط را کردم لذا موضوع تنبیه را هیچ وقت به او نگفتم تا ناراحت نشود ).

یاد آن آموزگار بسیاردوست داشتنی ،مهربان و زیبای سال دوم دبستان ایرج مخابری تهران سرکار خانم قائمه به خیر (راستی چقدر زیبا بود!!!!)

یادآن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام وهم یادت به خیر

یاد درس آب وبابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشقها را خط بزن.